دل سوخته مادر شهید بروجردی
روایت زیر ماجرای دیدار جمعی از خادمین شهدا و اعضای ستاد مرکزی راهیان نور با مادر سردار شهید «محمد بروجردی» فرمانده سپاه کردستان است؛ خادمین شهدا به بهانه راهاندازی اردوی راهیان نور شمالغرب به دیدار این مادر شجاع و سربلند رفتند اما حرفهایی شنیدند که شاید تصورش را هم نمیکردند؛ حرفهایی که از دل سوخته این مادر بزرگوار حکایت داشت؛ این روایت را بخوانید:
در حاشیه اتوبان شهید محلاتی، خانهای است که مادر پیر شهید «محمد بروجردی» فرمانده بلندآوازه سپاه کردستان در آن زندگی میکند. وارد خانه میشویم، مادر دیوارهای پکیده را نشان میدهد و میگوید «به آقایان بگو اگر خانه خودتان هم این طوری بود تحمل میکردید؟» بعد جملهای دردناکتر میگوید «مثلاً خانواده شهیدیم! هیچ کس به ما سر نمیزند».
به او میگوییم «مادر داریم راهیان نور شمالغرب را راه میاندازیم تا مردم، محل شهادت آقا محمد شما را هم ببینند» دوباره بغضی میکند و میگوید «6 سال است کسی مرا به آنجا نبرده» بعد متوجه میشویم کسی هم نیست که حتی پنجشنبهها این مادر عزیز را به بهشت زهرا (س) ببرد.
او به قاب عکس گوشه اتاق که محمد از آن لبخند میزند، نگاهی میاندازد و ادامه میدهد «شبها از تنهایی و هر سر و صدایی میترسم». به او گفتیم «محمدتان که مواظبتان است، چرا میترسید؟» پاسخ میدهد «اتفاقاً همسایهمان خواب دیده بود که محمد با اسلحه بالای پشت بام ایستاده و از من و خانه مراقبت میکند»....